و رسالت من این خواهد بود که دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت عبور دهم و در شبی بارانی با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم... به وبلاگ من خوش اومدید...
:: تعداد بازديدها: :: کاربر: Admin
در خیالات خودم در زیـــر بـــارانی که نیست؛ می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست؛ می نشینی روبـرویم، خستگی در می کنی؛ چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست؛ بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟ باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست؛ شعر می خوانـــم برایت،واژه ها گل می کنند؛ یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست؛ چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟! وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو... پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست؛ می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست...! بعد تــــو این کــــار هـــر روز مــــن است؛ باور این که نباشی،کار آسانی که نیست...!
نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 24 مهر 1393
نوشته شده توسط مریم در چهار شنبه 16 مهر 1393
ناز کن تا روز و شب غرق تمنایت شوم؛
تا قیامت شاعـــر چشمان زیبایت شوم؛
از ازل زیبـــاترین تصویر دنیــــا بــوده ای؛
کاش میشد تا ابــد محو تماشایت شوم؛
دوست دارم لحظه ای که دل به دریا می زنم
قایقــم را بشکنی تــا غرق دریایت شـــوم !!!
پاییـــــزی را دوست دارم
که بارانش فقط برای شستن غم هایت باشد..!!
خدایا یه بارون پاییزی بفرست برامون؛
که همه غم و غصه هامونو بشوره و ببره ...
منتظریـــــــــــم......
نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 10 مهر 1393
تو را نه عاشقانه و نه عاقلانه و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه به آغوش میکشم؛
عدل مگر نه آن است که هرچیز سرجای خودش باشد؟
آخرین بار ڪه من از تهِ دل خندیدم
علتش پـول نبود
انعڪاسِ جُوڪ هر روز نبود
علتش، چهرهیِ ژولیدهیِ یڪ دلقڪ,
یا زمین خوردن یڪ ڪور نبود …
من بهِ « مـــن » خندیدم !
ڪه چو یڪ دلقڪ ِگیج
نقش یڪ خنده به صورت دارم و دلم میـــگرید …!
نوشته شده توسط مریم در سه شنبه 8 مهر 1393
و من تا ابـــــد !!
وفادار آن پاییــــز خواهم مانــــد؛ که حلقه ی مهـــر تــــو را
به مــــن بخشید ...
دیشـــب روبـــــاهی خودکشی کـــــرد؛
حیله گری آدمها کلافه اش کرده بود..!!
Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mmaryam This Template By