و رسالت من این خواهد بود که دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت عبور دهم و در شبی بارانی با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم... به وبلاگ من خوش اومدید...
:: تعداد بازديدها: :: کاربر: Admin
نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 20 شهريور 1393
راه که میروی، عقب می مانـــــم
نه برای اینکه نخواهم با تـــو همقدم باشم؛
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم
میخواهم ردپایت را هیچ مزرعه ای در آغـــوش نکشد؛
تــــو فقط برای منـــــی...!!!
هیچکس
جز تـــو نمیتوانــــد
نجاتـــــم دهـــــد؛
وقتی انگشتهایــــم میان
موج موهــــایت غرق میشود...
نوشته شده توسط مریم در جمعه 14 شهريور 1393
بــوی پــاییـز میـــــدهد تابستـــانِ این روزهــا؛ گویـا که شــــهریـــور هم؛ عــــاشــق شــده است !!
نوشته شده توسط مریم در سه شنبه 11 شهريور 1393
نزدیکت میشوم بوی دریا می آید؛
دور که میشـــوم صدای بــــــاران
بگو تکلیفم با چشمانت چیست؟؟
لنگــــر بنـــدازم وعاشقـــی کنم؟
یا چتــــر بردارم و دلبـــری کنم....
کف بینی نکن !! دستی که به سویت دراز شده … طالعـــش تــــــــویی ...!!
روزها پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
امـــــا
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد؛
اینکه مثلا...
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی...
شاعر: رسول یونان
نوشته شده توسط مریم در سه شنبه 4 شهريور 1393
Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mmaryam This Template By