و رسالت من این خواهد بود که دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت عبور دهم و در شبی بارانی با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم...
به وبلاگ من خوش اومدید...
بی تو مهتاب شبی... نه... شب بارانی بود
رشت آبستن یک گریه ی طولانی بود
لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد
چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود پاسخ: بسیاااااااااااار عالی بود؛ممنون محیا جانم...