پیرمرد همسایه ما فقط آلزایمر داشت؛
دیروز بیخودی شلوغش کرده بودند...
او فقط فراموش کرده بود
که از خواب بیدار شود!!
"حسین پناهی"
نظرات شما عزیزان:
شــــــــــــــــــــینیلی
ساعت16:22---6 اسفند 1392
سلام خوبی خسته نباشی . زیبا بود . صحبت های پناهی قشنگه . به روز هستم خواستی سر بزن ممنون
آرمــــــــــان
ساعت17:36---5 اسفند 1392
تــمام هوا را بو مـی کشم
چشم مـیدوزم
زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم:
" هــــیس...
!مـی خواهم رد نفس هایش بـه گوش برسد...!"
امــــــــــا...!
گوشم درد مـیگیرد از ایـن همـه بـی صدایـی
دل تنگـی هایم را مچالـه مـی کنم و
پرت مـی کنم سمت اسمان!
دلواپس تو مـی شوم کـه کجای قصـه مان سکوت کرده ایـی
کـــه تو را نمی شنوم
reza
ساعت11:44---5 اسفند 1392
سکوت تنها تفسیر دوست داشتن است ، پس به سکوتم اعتماد کن !!!
باران
ساعت22:06---4 اسفند 1392
از آش روزگار چنان دهانم سوخت که از ترس آب یخ را هم فوت میکنم
خدا روح استاد پناهی رو قرین رحمت کنه
مریمم سپاس