دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند؛
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند؛
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما؛
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند...
نظرات شما عزیزان:
خسرو
ساعت10:44---9 دی 1392
به خدا گفته ام زحمت نکشد
نه نیازی به زلزله هست نه نیازی به سونامی
همین که تو نیستی ، همین که تو نمی خندی بلاهای بزرگی هستند
که جهانم را با خاک یکی کرده اند !
خسرو
ساعت10:36---9 دی 1392
باهام بودی ولی همیشه میدونستم موندنی نبودی
ترس از نبودنت همه ی لحظه های قشنگ بودنت رو برام نابود میکرد
من با بودت نابود بودم چه برسه به نبودت !
خسرو
ساعت10:27---9 دی 1392
تلخی قصه آنجاست که
وقتی دلم “سوخت” دلش “خنک” شد !
.........
یادمان باشد با هم بودن دلیلی برای با هم ماندن نیست
رسیدن رفتن میخواهد اما آخر همه رفتن ها رسیدن نیست
یادمان باشد رفتنی میرود چه یک کاسه آب بریزیم پشت سرش
چه هزاران قطره اشک
مرتضی
ساعت19:56---6 دی 1392
ممنون که سر زدی-
از مطالبت لذت بردم-
موفق باشی
mahdi
ساعت16:18---6 دی 1392
درود.
حالا اپ میکنی خبرم نمیکنی باش بی معرفت خخخخ
منم اپم ها یه سر بزن !
فدات